کو همایی

ادبی - سیاسی- اجتماعی

تو باید پاک باشی نه من

 باید باکره باشى، باید پاک باشى! براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو
پرده ها دریده اند !

چرایش را نمی دانى فقط می دانى قانون است، سنت است، دین است

قانون و سنت را می دانى مردان ساخته اند

اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فکر میکنى شاید خدا را نیز
مردان ساخته اند!!

من زنم ...

با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست که زرق و برقش شخصیتم باشد

من زنم  و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو

می دانی؟ دردآور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی

قوسهای بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند

دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم

دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است

به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی

دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی و صبح ها از دنده
دیگری از خواب پا میشوی

تمام حرف هایت عوض میشود

دردم می آید نمی فهمی

تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است

حیف که ناموس برای تو.... است نه تفکر

حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است

من محتاج درک شدن نیستم. دردم می آید خر فرض شوم

دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری و هر بار که آزادیم را
محدود میکنی می گویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است

نسل تو هم که اصلا مسؤول خرابی هایش نبود

می دانی؟
دلم از مادر هایمان میگیرد

بدبخت هایی بودند که حتی میترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده

خیانت نمی کردند  نه برای اینکه از زندگی راضی بودند نه... خیانت هم
شهامت میخواست ... نسل تو از مادر هایمان همه چیز را گرفت جایش النگو
داد!

مادرم از خدا می ترسد، از لقمه ی حرام می ترسد، از همه چیز میترسد

تو هم که خوب می دانی ترساندن بهترین ابزار کنترل است

دردم می آید... این را هم بخوانی میگویی اغراق است

ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد به جرم موی بازش کتک میخورد
باز هم همین را میگویی؟
ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه ، غیرت داری؟؟؟

دردم می آید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند و آنهایی هم که
نیستند همه فامیلهای خودتانند
مادرت اگر روزی جرات پیدا کرد ازش بپرس

از س.ک.س با پدر راضی بود ؟؟؟

بیچاره سرخ می شود و جوابش را باور کن به خودش هم نمی دهد
دردم می آید

از این همه بی کسی دردم می آید
منتسب به سیمین دانشور

+ نوشته شده در  شنبه 19 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:10  توسط جمشید 

ثروت

اعتماد مثل یه پاک کن میمونه
بعد از هر اشتباه کوچیکتر و کوچیکتر میشه

**********


به یه جای زندگی که رسیدی،میفهمی اونی که زود میرنجه، زود میره، زود هم برمیگرده.
اما اونی که دیر میرنجه، دیر میره، اما دیگه برنمیگرده...


**********


مـــَرآ دوســـت دآشـتـه بـآش ...
تــَجـربـه ام نَـــکـــُن ...
بَرآی آمـوخـتـــَن ابـزآر خــوبـی نِیـسـتـَم ...

**********


بعضي دردها مثل "چايي" ميمونن
با گذشت زمان "سرد" ميشن ،ولي " تلخيش " از بين نمیره


**********


خسرو شکیبایی " در مجموعه خانه ی سبز" :
چه معنی داره تو این دنیا کسی با کسی قهر باشه !!
چه معنی داره تو این دنیا کسی تنها باشه !!!!
چه معنی داره تو این دنیا آدم ها یک روز بیان و یک روز برن !!
چه معنی داره تو این دنیا دل بعضی ها اینقدر تنگ باشه ..!!

**********

کلامی از شیخ بهایی:

آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است !
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است !
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند !
اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است !
اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است !
اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست !
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است !
و اگر نکند، میگویند کافر است و بی دین !
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
و جز از خداوند نباید از کسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید، مهم نیست این شادی چگونه قضاوت شود.

**********

نظر گاندی در مورد هفت چیزی که بدون هفت چیز دیگر خطرناک هستند:

ثروت بدون زحمت
دانش بدون شخصیت
علم بدون انسانیت
سیاست بدون شرافت
لذت بدون وجدان
تجارت بدون اخلاق
و عبادت بدون ایثار

این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه اش داد. اعتقاد بر این است که وی این موارد را در جست و جوی خود برای یافتن ریشه های خشونت شناسایی کرد. در نظر گرفتن این موارد، بهترین راه جلوگیری از بروز خشونت در یک فرد و یا جامعه است.

**********

+ نوشته شده در  یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:17  توسط جمشید 

جملات زیبا

جملاتی زیبا درباره تجارت:

درآمد: هیچگاه روی یک درآمد تکیه نکنید، برای ایجاد منبع دوم درآمد سرمایه گذاری کنید.
خرج: اگر چیزهایی را بخرید که نیاز ندارید، بزودی مجبور خواهید شد چیزهایی را بفروشید که به آنها نیاز دارید.
پس انداز: آنچه که بعد از خرج کردن می ماند را پس انداز نکنید، آنچه را که بعد از پس انداز کردن می ماند خرج کنید.
ریسک: هرگز عمق یک رودخانه را با هر دو پا آزمایش نکنید.
سرمایه گذاری: همه تخم مرغ ها را در یک سبد قرار ندهید.
انتظارات: صداقت هدیه بسیار ارزشمندی است، آن را از انسانهای کم ارزش انتظار نداشته باشید.


**********

کلامی شایسته از مولانا:

در جهان تنها یك فضیلت وجود دارد
و آن آگاهی است و تنها یك گناه و آن جهل است

**********

جملاتی ماندگار از سهراب:

نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

**********

 

+ نوشته شده در  یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:8  توسط جمشید 

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش

همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر

سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر

همه غوطه‌ها بخوردی همه کارها بکردی

منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر

همه نقدها شمردی به وکیل درسپردی

بشنو از این محاسب عدد و شمار دیگر

تو بسی سمن بران را به کنار درگرفتی

نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی

نه چو روسبی که هر شب کشد او بیار دیگر

نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس

بودش زهر حریفی طرب و خمار دیگر

همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد

هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر

که اگر بتان چنین‌اند ز شه تو خوشه چینند

نبدست مرغ جان را به جز او مطار دیگر

 

+ نوشته شده در  پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:22  توسط جمشید 

محاوره خدا با انسان

 جهان را زآب و زگل آفریدم

 

-تو ایران و تارتار و زنگ آفریدی                         (کشور زنگبار)

 

من ازخاک پولاد ناب آفریدم

-تو شمشیر و تیر وتفنگ آفریدی

- تبرآفریدی نهال چمن را

- قفس ساختی طایر نغم زن را

 

تو شب آفریدی 

-چراغ آفریدم

سفال آفریدی

- ایاغ آفریدم

بیابان و کو و راغ آفریدی

- خیابان و گلزار و باغ آفریدم

- من آنم که ازسنگ آیینه سازم

- من آنم که از زهر نوشینه سازم

-----------------------------------------

به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته

برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته

جدایی زهر خود را اندک اندک می کند ظاهر

دلی بی عشق می گردد خراب آهسته آهسته

+ نوشته شده در  چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:,ساعت 8:1  توسط جمشید 

سانسورستان

         چند وقتی است که به این فکر افتاده ام  که واقعا چقدر ما در جهان هستی و اشیاء آن  و دراعمال  وافکار درون خودمان لایه های پنهان و به عبارتی سانسوری داریم . که اگر روزی آشکار شوند معلوم نیست زندگی چگونه خواهد شد. گاهی به سیم آخر می زنم و می خواهم  تمامی خریت های درون را بیرون بریزم . اما چون گفته های درون به لب رسد ،برای گفتن آن مثل خر ،در گل می مانم وخیلی از آنها را سانسور می کنم. و باقی هم که می ریزد برون، می شود پرت پلا ، محو می گردد در هوا.  

 

             بلاخره خر بیتی هایی  را که مدتی است با خود زمزمه می کنم و با آنها خر کیف می کنم  نتوانم قورت بدهم ( واقعا خر درونرا نمی توان قورت داد) گفتم چند خطی از آنهارا بنگارم  شاید خر درون آرام گیرد اگرچه گفتن اینها برای ما که  حالا  برای خودمان خری شدیم و دیگر نمی توانیم مانند بچه گی ها خرسواری کنیم  و اصلا روی خر بند نمی شویم و مدام کج معوج می شویم، مشکل است ویاد آوری حزب خران و خرتوخری آنزمان است .

 

 

این سماور را که می بینی ، جوشد از درون

 

آتشی در زیر دارد ، اندکی ریزد برون

حجم آبی در درون دارد، که سانسور می کند.

 

 

نطق می گوید مدام این نفس ما اندر درون

 

اندکی از آن هیاهوها ، می ریزد برون

گوئیا لب های ما هم باز سانسور می کند

 

 

اینهه کالا به انبار است مخفی و فزون

 

در مغاز اندکی باشد عیان ،آنهم  گرون

صاحب انبار، به صد توجیه سانسور می کند

 

 

می دهیم برباد آبروی تمام خلق را

 

چون به نزدیکان خود، مشکل رسید

با هزار حیله سانسور می کنیم

 

 

می زنیم داد عدالت بر زمین و آسمان

 

هی بجویم این و آن  چون به نزدیکان خود

بینیم کسی ، کار مشکل می شود، چرخ پنچل می شود

حق همان چیزیست که آنها می کنند، ما چرا این حق آنها را سانسور می کنیم ( اینم خربیت )

 

 

درشب تار اینهه غوغا بپاست  ، کارهای نابجاست ،چون هوا روش شود

گوئیا چیزی نبوده هیچ جا ،خیلی چیزهای دگر هم هست  سانسور می کنیم.

 

 

 

 

+ نوشته شده در  دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:,ساعت 8:28  توسط جمشید 

اگر چه عاشقی حال خوشی نیست

بلاخر سریال زمانه نیز تمام شد و مانند همه فیلم های ایرانی ،آخرش بخیر و خوشی تمام شد. به هر حال سریال نسبتا خوبی بود و ببنندگان زیادی داشت . داستان آن نیز می تواند برای بیشتر دختران و پسران جوان پند آموز باشد.  بدانند که: اگرچه عاشقی حال بدی نیست ولی ممکن است بد عاقبتی داشته باشد.

- ولی اگر دو طرف واقعا عاشق هم باشند حال بدی نیست!!!!!  تو تاریخ می نویسن :شیرین میشن ، فرهاد میشن وبه کوه می زنند. لیلی میشن ، مجنون میشن، قاطی می کنند ، بهم میریزند و...

- این هم شعر آخرش

اگرچه عاشقی حال خوشی نیست ولی ما خوش خوشک افتیم به دامش!!!!

+ نوشته شده در  پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,ساعت 7:22  توسط جمشید