کو همایی

ادبی - سیاسی- اجتماعی

طبیبانه

 غذا ﭼﯽ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ؟؟؟؟؟


- ﺍﮔﺮ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺍﻋﺼﺎﺏﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﯾﺨﺘﻪ، ﻣﻮﺯ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ .
- ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﮐﻠﯿﻪ ﺗﺎﻥ ﺳﻨﮓ ﻧﺴﺎﺯﺩ، ﺯﺭﺩﺁﻟﻮﺩ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ.
- ﺍﮔﺮ ﻓﺸﺎﺭ ﺧﻮﻥﺗﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻛﺸﻤﺶ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ.
- ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺳﺮﻭﺻﺪﺍﯼ ﻣﻌﺪﻩ ﺭﻧﺞ ﻣﯽﺑﺮﯾﺪ، ﻣﺎﺳﺖ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ .
- ﺍﮔﺮ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﺳﺮﻓﻪ ﻣﯽﻛﻨﯿﺪ، ﻋﺴﻞ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ.
- ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻣﯽﻛﻨﯿﺪ، ﻓﻠﻔﻞ ﺩﻟﻤﻪﺍﯼ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ .
- ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺗﺮﺳﯿﺪ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﻣﻌﺪﻩ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ، ﻛﻠﻢ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ .
- ﺍﮔﺮ ﻣﺸﻜﻞ ﯾﺒﻮﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ، ﺍﻧﺠﯿﺮ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ .
- ﺍﮔﺮ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮔﻮﺍﺭﺷﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﺭﯾﺤﺎﻥ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ .
- ﺍﮔﺮ ﺩﭼﺎﺭ ﺳﻮﺯﺵ ﻣﻌﺪﻩ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﭼﺎﯼ ﺑﺎﺑﻮﻧﻪ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ.



+ نوشته شده در  سه شنبه 19 اسفند 1393برچسب:,ساعت 23:6  توسط جمشید 

کوشش

 عکسهای خنده دار و متحرک | irannaz.com

+ نوشته شده در  یک شنبه 13 بهمن 1392برچسب:,ساعت 8:19  توسط جمشید 

جمله های ابتکاری و قصار

خدایا این شادی را از من نگیر
شیدا و مهسا و یاسمنم همینطور
یه نگینم هست خیلی خوشگله!
محل نمیده یه کار کن اونم جور شه؛ دمت گرم !



دیشب با نوایی محلمون دعوام شد
بهش گفتم : جواب ابلهان خاموشی ست
در جا جواب داد : پس خفه شو



چگونه در کارهای منزل به زنمان کمک کنیم !؟
۱- در خوردن غذا با او همکاری کنید.
۲- کانال های تلویزیون را شما عوض کنید.
۳- موقعی که همسرتان مشغول تمیز کردن زمین  و جارو کردن است
پایتان را بلند کنید که زیر پایتان را نیز  جارو بکشد.
۴- با آواز خواندن در حمام موجبات شادی  دلبندتان را فراهم آورید.
۵- وقتی همسرتان در آشپزخانه مشغول پخت  غذاست
گاهی به آشپزخانه سرزده و با ناخونک زدن  به غذا
به او در پخت غذای خوشمزه تر و لذیذتر  مشاوره دهید.
۶- با آروغ زدن پس از غذا، همسرتان را از  حالت رمانتیک درآورید
تا محیط خانه برای وی یکنواخت و خسته  کننده نشود !



صرفا جهت اطلاع‏ چند وقت پیش حس کمبود محبت  داشتم
رفتم یه کم بتادین تو دستم ریختم و اومدم  جلو مامانم
سرفه کردم گفتم وای خون دارم خون بالا  میارم !
مامانم زد تو سرم گفت از بسکه میری تو اون  اینترنت بی صاحاب
برو توالت فرشامو کثیف کردی ..
بابام که داشت اخبار نیگا می کرد
خواهر کوچیکم هم داشت از خوشحالی بالا  پایین می پرید و میگفت آخ جون اگه بمیری  اتاقت مال من می شه



تا حالا ۷۴۲ تا گل قالی شمردم
الان اومدم استراحت کنم دوباره برم سر درس  خوندن



یه شعاری بود چند سال پیش مطرح شد :
جهانی فکر کن محلی عمل کن
الان نمونه‌ش رانندگی این مردم : ماشین‌های روز دنیا ، رانندگی به سبک شتر !



آدمها مثل قایق اند
نمی دونم شایدم نباشن
به هر حال من وظیفه خودم دونستم که اشاره  کنم



ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺣﻖ ﺑﺎ  ﻣﻨـــــــــــــــــــــــــﻪ
اما
ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﺛﺒﺎﺗﺸﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ



روایت داریم قبض برق که بیاد ادب پدر از  همون در میره بیرون!



یه پسر ۱۲ ساله پست گذاشته:
امروز دستِ عشقم را در دستِ دیگری دیدم
از عشق متنفرم و دیگر عاشق نمیشوم
کسی میدونه دسته ی پلی استیشن این بچه  کجاست !؟



خوش بحالتون آهنگای سیاوش و ابی میره تو  مغزتون
و هی تکرار میشه ناخودآگاه
من چند روزیه درگیرِ شیر خشک براش  بِگِرِفتی؟ بِگِرِفتم هستم ..!



همینقدر که گل دادن به یه خانم معجزه  میکنه
چایی آوردن برا آقای خونه هم معجزه میکنه !
گفتم در جریان باشین



بخشی از سخنرانی پدرم برای تشویق بنده به  اشتغال :
پسرم ، دوره زمونه عوض شده ؛
تو باید دستت تو جیب خودت باشه ؛
اصلا هم نترس
انقدر بی شعورتر از تو هستن که الآن سرکار  می رن ..!



پل هوایی ساختن که آدم جونش در امان باشه
ولی شب که میخوای رد شی انقدر سیبیل کلفت  اون بالا خوابیده
که اگه از وسط اتوبان با چشم بسته رد بشی  سالم تر میرسی مقصد



دختر خانوم های عزیز
آیا میدانستید جِن ها علاقه ی زیادی دارن  وقتی تو حموم هستین نزدیکتون وایسن و‌  نگاهتون کنن ؟
مخصوصا وقتی که دارید موهاتون رو با شامپو  میشورید و چشاتونو بستید !؟
دیگه عرضی ندارم ، موفق باشید



مامانم میخواست زنگ بزنه به خالم، شماره  رو اشتباه گرفت
یارو گوشی رو از اون ور برداشت گفت: بله؟
مامانم هول کرد گفت: ببخشید مثل این که  معذرت میخوام!



بدی آدم نمک نشناس اینه که
وقتی یاد کارایی که براش کردی میوفتی به  خودت بیشتر فش میدی تا اون



بچه بودم ، هروقت بابام پشت فرمون مینشست  ، واسم سوال بود که چرا به ملت فحش میده
از وقتی گواهی نامه گرفتم ، واسم سوال شده  که چرا اینقد کم فحش میداد ؟



فکر کنم رمز موفقیتمو ۳ بار اشتباه زدم  قفل شده !



همه ی نوشیدنی ها در ایران، اعم از ما  الشعیر و انرژی زا و آب میوه اولش که میان  بازار خوبن ، ولی به مرور و به گونه ای  زیر پوستی به مزه ی شربت اکسپکتورانت  نزدیک می شن !



ژانر اینایی که هنوز ۱۸ سالشون تموم نشده
از کودک درون میگن! از کودک برون بگو شما !



دختر بچه : دوسِت دارم
پسر بچه : مثل آدم بزرگا؟!
دختر بچه : نـــــــه راستـــــــکی ..!



خاص بودن یکی از مواردی که هر ایرانی فکر  می کنه شاملش میشه !



لطفا متن زیر را طوری بخوانید که انگار یک  وزنه صد کیلویی روی سینه تان قرار گرفته  یا درحال زور زدن واسه اجابت مزاج هستید:
آره لعنتی تو خیلی پستی بگو بگو من برات  چی بودم یه لعنتی آشغال کثافت ؟
تبریک میگم شما الان یک رپر هستید



پشت چراغ قرمز یه دختره دستش تو دماغش بود
بهش گفتم : خانوم تو اون یکیه !
گفت : اگه خوش شانس باشی تو همینم پیدا  میشه !


+ نوشته شده در  چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:,ساعت 7:15  توسط جمشید 

حنابندان

جِنگ و جِنگه ، ساز میاد از بالای شیراز میاد
شازده دوماد غم نخور که نومزدت با ناز میاد
سر کوچه ی عروس خانوم شاخه گل کردند سوار
سز کوچه ی شازده دوماد صد شتر کردند قطار
یار مبارک بادا ایشالله مبارک بادا
یار مبارک بادا ایشالله مبارک بادا

چارقدِ لاکت بنازُم ، لول به وال باد می بره
رنگ گلناریت بنازم ، سر شب خوابت می بره
کی به حجله ؟ کی به حجله ؟ شازده دوماد با زنش
کی بگرده دور حجله ؟ خوار کوچیکترش
یار مبارک بادا ، ایشالله مبارک بادا
یار مبارک بادا ، ایشالله مبارک بادا

این طرف تخت طِلا و اون طرف تخت طِلا
شازده دوماد روش نشِسته ، می کنه شکر طلا
باد اومد بارون گرفت و آب اومد نودون گرفت
سوریا گویین مبارک کار ما انجوم گرفت
یار مبارک بادا ایشالله مبارک بادا
یار مبارک بادا ایشالله مبارک بادا

+ نوشته شده در  چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:,ساعت 18:7  توسط جمشید 

اینطور زندگی کن

اول از همه اینکه حرف بزنید...

یک آدم صبور و دهن‌قرص، گیر بیاورید و کل بدبختی‌ها و جفتکهایی که از "الاغ زندگی" خورده‌اید را با او تقسیم کنید…

بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند… علاوه بر آن معمولا وقتی سفره دلتان را جلو کسی باز می‌کنید، اوهم سفره خودش را برایتان باز میکند و یحتمل می فهمید که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید... و این یعنی آرامش..



دوم اینکه فقط به زمان حال فکر کنید:

گذشته‌تان و آینده‌تان را خیلی جدی نگیرید…

اصلا پاپیچ خرابکاریها و کوتاهی‌هایی که در گذشته در حق خودتان کرده‌اید، نشوید.

همه همینطور بوده‌اند وانگشت فرو کردن در زخمهای قدیمی، هیچ فایده‌ای جز چرکی شدن آنها ندارد.

آینده را هم که رسما باید به هیچ وجه به حساب نیاورید.

ترس از حوادث و رخدادهای احتمالی، حماقت محض است..

فکر هر چیزی، از خود آن چیز معمولا سخت‌تر و دردناک‌تر است…



سوم اینکه به خودتان استراحت بدهید:

حالامی‌گویم استراحت، یکهو فکرتان نرود به سمت یک ماه عشق و حال وسط سواحل هاوایی…! وسط همه گرفتاریها واسترسها و بدبختی‌هاتون...!!!

آدم میتواند خیلی شیک به خود، مرخصی چند ساعته بدهد…

کمی تنهایی، کمی بچگی کردن، یا هر چیز نامتعارفی که شاید دوست داشته باشید…. که کمی از دنیای واقعی دورتان کند و خستگی را بگیرد…

مثل نهنگ‌ها که هر از چندگاهی به بالای آب می‌آیند و نفسی تازه می‌کنند و دوباره به زیر آب برمی‌گردند…



چهارم اینکه تن‌‌تان را بجنبانید...

ورزش قاتل استرس است...

لزومی هم ندارد که وقتی می‌گوییم ورزش، خودتان را موظف کنید روزی هزار بار وزنه یک تنی بزنید و بازو دربیاورید…

همچین که یک جفتک چارکش منظم وخفیف در روز داشته باشید، کلی موثر است…

از من به شما نصیحت…



پنجم اینکه واقع‌بین باشید:

ما ملت شریف، بیشتر استرسمان بابت چیزهایی است که کنترلی روی آنها نداریم…


ششم اینکه باور داشته باشید: زندگی‌تان، میدان و مسابقه اسب‌دوانی نیست!

خودتان را دائم با دیگران مقایسه نکنید… مقایسه کردن و"رقابت‌پیشگی"، استرس‌زا است…

اینکه جاسم فوق‌لیسانس دارد و من ندارم و قاسم لامبورگینی دارد و من ندارم و عبود فلان دارد و من ندارم، شما را دقیقا می‌کند همان اسب مسابقه که همه عمرش را بابت هویج ِ سر چوب، دویده وبه هیچ کجا هم نرسیده…

زندگی مسخره‌تر از چیزی است که شما فکرش رامی‌کنید…

هیچ دونفری لزوما نباید مثل هم باشند…
خودتان باشید…


هفتم اینکه از مواجهه با عوامل "ترس‌زا" هراس نداشته باشید:

مثال ساده آن، دندان‌پزشک است…
وقتی دندان خراب دارید، یک کله پیش دکتر بروید و درستش کنید… نه اینکه مثل بز بترسید و یک عمر را از ترس دندان‌پزشک، بادرد آن بسازید و همه لقمه‌هایتان را با یکطرفتان بجوید…

نیم ساعت جنگیدن با درد، بهتر از یک عمر زندگی با ترس درد است…
ترس، استرس می زاید.



هشتم اینکه خوب بخورید و بخوابید

آدمی که درست نخوابد و نخورد، مغزش درست کارنمی‌کند…
مغز علیل هم، عادت دارد همه چیز را سخت و مهلک نشان دهد…

آدم وقتی گرسنه و خسته است، یک وزنه یک کیلویی را هم نمی‌تواند بلند کند، چه برسد به یک فکر چند کیلویی…!!



نهم اینکه بخندید:

همه مشکل دارند…
من دارم، شما هم دارید…
همه بدبختی داریم، گرفتاری داریم و این موضوع تابع محل جغرافیایی آدمها هم نیست…

یاد بگیرید بخندید…
به ریش دنیا و مشکلات بخندید…
به بدبختی‌ها بخندید…
به من که دو ساعت صرف نوشتن این موضوع کردم، بخندید…
به خودتان بخندید…

دو بار اولش سخت است، اما کم کم عادت میکنید و می‌بینید که رابطه خنده و گرفتاری، مثل رابطه خیار است و سوختگی پوست… درمانش نمی‌کند اما دردش را کم میکند



و دهم هم اینکه:

این ایمیل را برای کسانی که دوستشان دارید و از خندیدنشان شاد میشوید بفرستید.

+ نوشته شده در  یک شنبه 21 مهر 1392برچسب:,ساعت 14:6  توسط جمشید 

جملات طنزگونه

بابام سوزن رو گذاشته رو دسته مبل افتاده گم شده همه بسیج شدیم دنبالش می گردیم.
اومده صحنه رو بازسازی میکنه یه سوزن دیگه میزاره میندازه ببینه کجا می افته
هیچی دیگه الان همه داریم دنبال دو تا سوزن می گردیم
 

اصـولن دعوت مهمون برای مـا حکم میزبانی بازی های المپیک رو داره
کـل زیر سـاخـت هـای خـونمـون دچـار پیشـرفـت هـای چشمگیـری میشـه


ﺩﯾﺪﯾﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻤﺎ پسره ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﻣﯿﺮﻩ ﻟﺐ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻌﺪ ﯾﻪ دختره ﻣﯿﺮﻩ ﮐﻨﺎﺭﺵ…؟!
اینا همش ﭼﺮﺗﻪ …
ﻣﻦ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺳﮓ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ ﮐﺮﺩﻥ


یک سال پولامو جمع کردم باهاش ماشین بخرم الان میتونم باهاش ۳ تا سطل ماست سون بخرم!

 

یکی ﺍﺯ ﺩﻻﯾﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ
ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻌﺪﺵ ﺍﺯﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ
 




میگن سوالای تستی تو بهشت، همشون گزینه ی «نمیدانم» هم دارن
 


بعضی ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﻨﻦ
ﻭﻟﯽ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ
 


وقت خود را چگونه صرف میکنید؟
وقتم وقتی وقت
وقتیم وقتید وقتند
 

خیر سرمون رفتیم شمع روشن کردیم حاجت بگیریم
یه زنه هم اومد شمعشو پیش شمعای من روشن کرد
بعد شمعش افتاد رو شمعای من حاجتا قاطی شد الان حالت تهوع بهم دست داده

 

من بچه بودم یه بار به بابام گفتم این هندونه مو دارا (نارگیل) چه مزه ای هستن؟
بابام نشست گریه کرد 



یعنی حجم فکری که قبل خواب تو کله من میاد
اگه وسط روز میومد روزی ۲ یا شاید ۳ تا اختراع رو تو کارنامم داشتم
 

یعنی اینقدر که واسه اینترنت شبانه رایگان شب زنده داری کردم
اگه واسه نماز شب ، شب زنده داری میکردم الان یه سرور اینترنت مفتی تو بهشت داشتم


زنه از کوبا تا فلوریدا صد مایل شنا کرده
که پیام صلح و دوستى رو به جهانیان برسونه
بعد من چون ازکنترل دور بودم دیشب با تلوزیون روشن خوابیدم


این خارجیا یه قاشق شکر میریزن تو قهوه بعد نیم دور میچرخونن میذارن کنار یعنی که چی؟
ایرونیا صبحا نیم ساعت فقط هم میزنن، بازم وجدانشون راضی نمیشه
 


وسایل لازم برای مسافرت :
دخترا : کیف ، مانتو ، شلوار ، شال
روسری در رنگهای مختلف
بدلیجات ، ساپورت ، کفش ، صندل ، لوازم آرایش
پسرا:
دمپایی ، شلوارک
قلیـــــــــــــــــــــــون
!



امروز دست خط خودمو بردم دارو خونه …
بهم دارو داد !


تو ذهن شما هم
ابوریحان بیرونی و بوعلی سینا و سعدی و زکریای رازی و خیام و باباطاهر قیافه هاشون یکیه


ﻣﻦ ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﯽ
ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ، ﻫﯿﭽﮑﺪﻭﻡ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺣﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﺯﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻥ!
ﻭ ﻣﺮﺗﺒﺎ ﻣﯿﭙﺮﺳﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﯽ ﺭﻓﺘﯽ !؟



ﺁﻗﺎﻫﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼپسرش، ﺍﺯﺵ پرسيدند ﺁﻗﺎﯼ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﭼﮑﺎﺭﻧﺪ ؟
ﮔﻔﺖ ﺩيپلوماته ،ﺍﺯ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﺎﺕ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ !!



خدایا ، اول انقلاب و بعد جنگ رو که تجربه کردیم ، گرونی و تحریم و اینا که بجای خودش ، سیل و زلزله هم که دیگه شده سوژه دوستان ، قربونت این آخر عمری آتشفشان تفتان و دماوند رو هم فعال کن که همه مصیبت ها رو یه جا توی یه پکیج بنام "زندگی" تجربه کرده باشیم
 

امروز تو مترو بودم داشتم عکسای گوشیمو میدیدم رفتم رو عکس بعدی یارو پغل دستیه میگه بزن عکس قبلیو من کامل ندیدم....
 


دختره به دوست پسرش میگه : میخوای جایی که آمپول زدم بهت نشون بدم ؟؟!!
پسره با خوشحالی میگه آره! دختره میگه : ساختمان روبرویی طبقه چهارم

 

پشه‌ی بیشعور!
حداقل می‌خوای نیش بزنی یه جایی رو نیش بزن که ما بتونیم بخارونیم!!
آخه بین دو تا انگشت کوچیکای پا، جای نیش زدنه؟
اصن اونجا خونی داره که میری نیش میزنی؟!!!
!!!!


دقت کردین تو ایران فقط وقتی آرایشِ عروس رو قبول دارن که دیگه حتّی مادرش هم نشناسدش ؟؟؟!


انگار 90% از خستگی آدم تو جورابشه !
این جورابو که در میاری کلی راحت میشی ..!


داشتیم با مامانم تو پاساژ راه میرفتیم یهو مامانم هلم داد داشتم با مخ میخوردم زمین!!!! میگم چرا اینجوری می کنی؟؟؟؟ میگه قوز نکن!!


زن پالتو پوست گرون قیمتی که تازه اون روز صبح از فروشگاه خریده بود رو پوشیده بود و مشغول تماشای خودش تو آینه بود، دختر نوجوان که تازه از مدرسه برگشته بود نگاهی به مادرش انداخت و با خشم گفت :
مامان میدونی به خاطر اینکه تو بتونی این پالتو پوست رو بپوشی و باهاش به دیگران فخر بفروشی یه حیوون معصوم و بی دفاع و بدبخت و بیچاره چه زجری رو متحمل شده ؟
مادر نگاهی خونسردانه به دخترش کرد و گفت :
خجالت بکش ، این حرفها چیه پشت سر بابات میگی!!!

 
+ نوشته شده در  چهار شنبه 17 مهر 1392برچسب:,ساعت 7:31  توسط جمشید 

شب سمور گذشت

       

   دو کتاب «لبِ تنور» و «شبِ سَمور» حاوی داستان‌هایی کوتاه از زندگانی مردم است که با نثر زیبا و روان آل ابراهیم به نگارش درآمده.

شنیده‌ایم که محمود غزنوی یک شب                      شراب خورد و شبش جمله در سَمور گذشت
گدای گوشه‌نشینی لبِ تنوری بخُفت                      لبِ تنور بر آن بینوای عور گذشت
عَلَی‌الصَّباح کسی نعره زد که ای محمود                  شبِ سَمور گذشت و لبِ تنور گذشت
 
  البته در دو منبعی که این شعر آمده، شاعر آن مشخص نیست. در واقع در قدیم و از زمان سلطان محمود غزنوی، به کسانی که در ناز و نعمت بودند می‌گفتند شبش در سمور گذشت. چیزی شبیه امروز که می‌گویند فلانی در پَرِ قو می‌خوابد. در قدیم هم افراد متموّل روی پوست سمور که خیلی نرم و لطیف و خوشخواب است می‌خوابیدند. از طرفی در مورد افرادی که با مرارت و سختي زندگی می‌کردند می‌گفتند که فلانی لبِ تنور می‌خوابد. این دو کتاب، دو جريان متفاوت از زندگی مردم است که یکی فراز است و دیگری فرود. لحظات خوش و لحظات سخت.
 
+ نوشته شده در  پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 9:50  توسط جمشید 

حرفهای فانتزی

      یکی از فانتزیام اینه که یه پیرمرد پولدار تصادف کنه و من برسونمش بیمارستان و نجاتش بدم ، اونم با بچه هاش مشکل داشته باشه و تمام زندگیشو به نام من بزنه و بمیره ؛ وقتی بچه هاش منو پیدا میکنن که پولارو بگیرن ، همه پولارو بندازم جلوشون بگم بردارید نامردها ، اونی که با ارزش بود پدرتون بود …
.
.
.
‏یکی از فانتزی های دانشگاهیم اینه که با بچه ها یه برنامه بزاریم نمره ها که اومد بریم تو افق محو بشیم !!!
.
.
.
‏یکی دیگه از فانتزیام اینه که متاهل بشم حسرت دوره ی مجردیمو بخورم و بسوزمو بسازم …
.
.
.
‏بعد یه فانتزی دیگه دارم : یه جا که خیلی شلوغه گوشیم زنگ بخوره بگم : آره ، آره ، حواستون باشه ؛ “زنده می خوامش” …
.
.
.
‏یکی از فانتزیام اینه که برم توی عروسی غریبه و موقعی که عروس میخواد بعله رو بگه یهو از وسط جمعیت داد برنم: نهههههههه باهاش ازدواج نکن ، من هنوز دوستت دارمممم … بعد فامیلای دوماد جنازمو ببرن سمت افق !
.
.
.
‏یکی از فانتزیام اینه که با لحن جدی و خسته به یه دکتر بگم : لطفا حاشیه نرو دکتر !
‏بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم : فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم ؟
.

+ نوشته شده در  سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:,ساعت 10:44  توسط جمشید 

حقایقی در مورد بوسیدن

 

 

بوسه

شب دو دلداده در آن کوچه ی تنگ

مانده در ظلمت دهلیز خموش

اختران دوخته بر منظره چشم

ماه بر بام سراپا شده گوش



در میان بود به هنگام وداع

گفتگویی به سکوت و به نگاه

دیده ی عاشق و لعل لب یار

دل معشوقه و غوغای نگاه



عقل رو کرد به تاریکی ها

عشق همچون گل مهتاب شکفت،

عاشق تشنه لب بوسه طلب

هم چنان شرح تمنا می گفت



سینه بر سینه ی معشوق فشرد

بوسه ای زان لب شیرین بربود

دختر از شرم سر انداخت به زیر

ناز می کرد،ولی راضی بود!



اولین بوسه ی جان پرور عشق

لذت انگیزتر از شهد و شراب

لاجرم تشنه ی صحرای فراق

به یکی بوسه نگردد سیراب



نوبت بوسه ی دوم که رسید،

دخترک دست تمنا برداشت

عاشق تشنه که این ناز بدید

بوسه را بر لب معشوق گذاشت!

فریدون مشیری

 

ببوسیـدش .. حتما ً قبـل ِ خواب ب ِ بـوسیـدش !
حتی اگه با هم دعـوای ِ بـدی کرده باشیـد .. حتی اگه بهتـون گفته باشه از این زنـدگی ِ کوفتـی خسته شـده .. حتی اگه برچسـب ِ ” بد اخـلاق ” بهـتون چسبـونده باشه !
ببوسیـدش .. حتی اگه بهتـون گیر ِ بیخـود داده باشه .. گفته باشه از لباسـی که شما عاشقشین متنفـره ! .. نفهمیـده باشه شما موهـاتون رو مِش کردین !
ببوسیـدش .. حتی اگه بـوی ِ عرق و خستگی میـده .. حتی اگه یـادش میـره جواب سلام ِ شما رو بـده .. حتی اگه خیلی وقته براتـون گُـل نخـریده !
ببوسیـدش.. وقتی زیرپیـرهنی سفیـد ِ حلقه ای پوشیـده و بـازوهای ِ سفیـدش رو با اون پیـچ ِ ماهیچه ای ِ مردونه انداخته بیـرون .. وقتی صورتش ته ریش ِ جذابی داره .. وقتی صداش خسته ُ خمار ِ خوابه !
ببوسیـدش .. حتی اگه شما رو رنجـونده و غـرورش نمیذاره دلجـویی کنه .. حتی اگه گرسنه اس و با شما مثل ِ آشپـز ِ دربـارش برخـورد می کنه .. حتی اگه یادش میـره ازتـون تشـکر کنه !
ببوسیـدش .. وقتی براتـون یه آهنگ ِ جدیـد میذاره و می گه : ” اینـو برای تـو آوردم ! ” .. وقتی تو چشـاش پـُر ِ خواستنه .. وقتی دست های ِ ظریـف ِ دختـرونه تـون میـون ِ دستای ِ زمخت و مردونه اش گم می شن .. !
ببوسیـدش .. حتی اگه از عصبانیت داریـد دیوونه می شید .. حتی اگه شما رو با مادرش مقایسه می کنه .. حتی اگه با حرص می خوایید از خونه بزنیـد بیـرون و اون محـکم بـازوهاش رو دورتـون حلقه می کنه و وسـط ِ جیـغ های ِ شما با خنـده می گه : ” عزیـزم ؛ کجا می خـوای بـری این وقته شب ؟! ”
ببوسیـدش .. وقتی ناغافلی لباسـی رو خریـده که هفته ی پیش ، پشت ِ ویتریـن دیدین و فقـط یه کلمه گفتین این چه خوشگله ! .. وقتی دست هاش پـُر از خریـد خونه ان و درُ با پـاش می بنـده .. وقتی با نگاهـی پـُر از تحسین سر تا پاتـون رو برانـداز می کنه .. !
ببوسیـدش .. حتی اگه تـوی ِ شرکـت پیـاز خورده و تا موهاش بـو میدن .. حتی اگه با دوست هاش تلفنـی یک ساعـت حرف می زنه و شامتـون سـرد شده .. حتی اگه رو دنـده ی ” نه ” گفتن افتـاده .. !
ببوسیـدش .. وقتی شمـا رو وسـط ِ آرایش کردن می بوسه .. وقتی باهاتـون کُشتـی می گیـره و مثل ِ پـَر از رو زمین بلنـدتون می کنه .. ! وقتی تو دلتنگی هاتون داوطلبانه می بردتـون بیـرون و شما رو تو شهـر می گردونه .. !
ببوسیـدش .. حتماً قبـل ِ خـواب ببـوسیـدش .. !
شایـد فـردایی نباشـه …
شایـد شما فـردا نباشیـد …
شایـد اون فـردا نباشـه …

 

+ نوشته شده در  شنبه 24 فروردين 1392برچسب:,ساعت 12:55  توسط جمشید 

تو باید پاک باشی نه من

 باید باکره باشى، باید پاک باشى! براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو
پرده ها دریده اند !

چرایش را نمی دانى فقط می دانى قانون است، سنت است، دین است

قانون و سنت را می دانى مردان ساخته اند

اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فکر میکنى شاید خدا را نیز
مردان ساخته اند!!

من زنم ...

با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست که زرق و برقش شخصیتم باشد

من زنم  و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو

می دانی؟ دردآور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی

قوسهای بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند

دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم

دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است

به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی

دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی و صبح ها از دنده
دیگری از خواب پا میشوی

تمام حرف هایت عوض میشود

دردم می آید نمی فهمی

تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است

حیف که ناموس برای تو.... است نه تفکر

حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است

من محتاج درک شدن نیستم. دردم می آید خر فرض شوم

دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری و هر بار که آزادیم را
محدود میکنی می گویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است

نسل تو هم که اصلا مسؤول خرابی هایش نبود

می دانی؟
دلم از مادر هایمان میگیرد

بدبخت هایی بودند که حتی میترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده

خیانت نمی کردند  نه برای اینکه از زندگی راضی بودند نه... خیانت هم
شهامت میخواست ... نسل تو از مادر هایمان همه چیز را گرفت جایش النگو
داد!

مادرم از خدا می ترسد، از لقمه ی حرام می ترسد، از همه چیز میترسد

تو هم که خوب می دانی ترساندن بهترین ابزار کنترل است

دردم می آید... این را هم بخوانی میگویی اغراق است

ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد به جرم موی بازش کتک میخورد
باز هم همین را میگویی؟
ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه ، غیرت داری؟؟؟

دردم می آید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند و آنهایی هم که
نیستند همه فامیلهای خودتانند
مادرت اگر روزی جرات پیدا کرد ازش بپرس

از س.ک.س با پدر راضی بود ؟؟؟

بیچاره سرخ می شود و جوابش را باور کن به خودش هم نمی دهد
دردم می آید

از این همه بی کسی دردم می آید
منتسب به سیمین دانشور

+ نوشته شده در  شنبه 19 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:10  توسط جمشید 

ثروت

اعتماد مثل یه پاک کن میمونه
بعد از هر اشتباه کوچیکتر و کوچیکتر میشه

**********


به یه جای زندگی که رسیدی،میفهمی اونی که زود میرنجه، زود میره، زود هم برمیگرده.
اما اونی که دیر میرنجه، دیر میره، اما دیگه برنمیگرده...


**********


مـــَرآ دوســـت دآشـتـه بـآش ...
تــَجـربـه ام نَـــکـــُن ...
بَرآی آمـوخـتـــَن ابـزآر خــوبـی نِیـسـتـَم ...

**********


بعضي دردها مثل "چايي" ميمونن
با گذشت زمان "سرد" ميشن ،ولي " تلخيش " از بين نمیره


**********


خسرو شکیبایی " در مجموعه خانه ی سبز" :
چه معنی داره تو این دنیا کسی با کسی قهر باشه !!
چه معنی داره تو این دنیا کسی تنها باشه !!!!
چه معنی داره تو این دنیا آدم ها یک روز بیان و یک روز برن !!
چه معنی داره تو این دنیا دل بعضی ها اینقدر تنگ باشه ..!!

**********

کلامی از شیخ بهایی:

آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است !
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است !
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند !
اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است !
اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است !
اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست !
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است !
و اگر نکند، میگویند کافر است و بی دین !
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
و جز از خداوند نباید از کسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید، مهم نیست این شادی چگونه قضاوت شود.

**********

نظر گاندی در مورد هفت چیزی که بدون هفت چیز دیگر خطرناک هستند:

ثروت بدون زحمت
دانش بدون شخصیت
علم بدون انسانیت
سیاست بدون شرافت
لذت بدون وجدان
تجارت بدون اخلاق
و عبادت بدون ایثار

این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه اش داد. اعتقاد بر این است که وی این موارد را در جست و جوی خود برای یافتن ریشه های خشونت شناسایی کرد. در نظر گرفتن این موارد، بهترین راه جلوگیری از بروز خشونت در یک فرد و یا جامعه است.

**********

+ نوشته شده در  یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:17  توسط جمشید 

جملات زیبا

جملاتی زیبا درباره تجارت:

درآمد: هیچگاه روی یک درآمد تکیه نکنید، برای ایجاد منبع دوم درآمد سرمایه گذاری کنید.
خرج: اگر چیزهایی را بخرید که نیاز ندارید، بزودی مجبور خواهید شد چیزهایی را بفروشید که به آنها نیاز دارید.
پس انداز: آنچه که بعد از خرج کردن می ماند را پس انداز نکنید، آنچه را که بعد از پس انداز کردن می ماند خرج کنید.
ریسک: هرگز عمق یک رودخانه را با هر دو پا آزمایش نکنید.
سرمایه گذاری: همه تخم مرغ ها را در یک سبد قرار ندهید.
انتظارات: صداقت هدیه بسیار ارزشمندی است، آن را از انسانهای کم ارزش انتظار نداشته باشید.


**********

کلامی شایسته از مولانا:

در جهان تنها یك فضیلت وجود دارد
و آن آگاهی است و تنها یك گناه و آن جهل است

**********

جملاتی ماندگار از سهراب:

نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

**********

 

+ نوشته شده در  یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:8  توسط جمشید 

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش

همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر

سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر

همه غوطه‌ها بخوردی همه کارها بکردی

منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر

همه نقدها شمردی به وکیل درسپردی

بشنو از این محاسب عدد و شمار دیگر

تو بسی سمن بران را به کنار درگرفتی

نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی

نه چو روسبی که هر شب کشد او بیار دیگر

نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس

بودش زهر حریفی طرب و خمار دیگر

همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد

هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر

که اگر بتان چنین‌اند ز شه تو خوشه چینند

نبدست مرغ جان را به جز او مطار دیگر

 

+ نوشته شده در  پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:22  توسط جمشید 

محاوره خدا با انسان

 جهان را زآب و زگل آفریدم

 

-تو ایران و تارتار و زنگ آفریدی                         (کشور زنگبار)

 

من ازخاک پولاد ناب آفریدم

-تو شمشیر و تیر وتفنگ آفریدی

- تبرآفریدی نهال چمن را

- قفس ساختی طایر نغم زن را

 

تو شب آفریدی 

-چراغ آفریدم

سفال آفریدی

- ایاغ آفریدم

بیابان و کو و راغ آفریدی

- خیابان و گلزار و باغ آفریدم

- من آنم که ازسنگ آیینه سازم

- من آنم که از زهر نوشینه سازم

-----------------------------------------

به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته

برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته

جدایی زهر خود را اندک اندک می کند ظاهر

دلی بی عشق می گردد خراب آهسته آهسته

+ نوشته شده در  چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:,ساعت 8:1  توسط جمشید 

سانسورستان

         چند وقتی است که به این فکر افتاده ام  که واقعا چقدر ما در جهان هستی و اشیاء آن  و دراعمال  وافکار درون خودمان لایه های پنهان و به عبارتی سانسوری داریم . که اگر روزی آشکار شوند معلوم نیست زندگی چگونه خواهد شد. گاهی به سیم آخر می زنم و می خواهم  تمامی خریت های درون را بیرون بریزم . اما چون گفته های درون به لب رسد ،برای گفتن آن مثل خر ،در گل می مانم وخیلی از آنها را سانسور می کنم. و باقی هم که می ریزد برون، می شود پرت پلا ، محو می گردد در هوا.  

 

             بلاخره خر بیتی هایی  را که مدتی است با خود زمزمه می کنم و با آنها خر کیف می کنم  نتوانم قورت بدهم ( واقعا خر درونرا نمی توان قورت داد) گفتم چند خطی از آنهارا بنگارم  شاید خر درون آرام گیرد اگرچه گفتن اینها برای ما که  حالا  برای خودمان خری شدیم و دیگر نمی توانیم مانند بچه گی ها خرسواری کنیم  و اصلا روی خر بند نمی شویم و مدام کج معوج می شویم، مشکل است ویاد آوری حزب خران و خرتوخری آنزمان است .

 

 

این سماور را که می بینی ، جوشد از درون

 

آتشی در زیر دارد ، اندکی ریزد برون

حجم آبی در درون دارد، که سانسور می کند.

 

 

نطق می گوید مدام این نفس ما اندر درون

 

اندکی از آن هیاهوها ، می ریزد برون

گوئیا لب های ما هم باز سانسور می کند

 

 

اینهه کالا به انبار است مخفی و فزون

 

در مغاز اندکی باشد عیان ،آنهم  گرون

صاحب انبار، به صد توجیه سانسور می کند

 

 

می دهیم برباد آبروی تمام خلق را

 

چون به نزدیکان خود، مشکل رسید

با هزار حیله سانسور می کنیم

 

 

می زنیم داد عدالت بر زمین و آسمان

 

هی بجویم این و آن  چون به نزدیکان خود

بینیم کسی ، کار مشکل می شود، چرخ پنچل می شود

حق همان چیزیست که آنها می کنند، ما چرا این حق آنها را سانسور می کنیم ( اینم خربیت )

 

 

درشب تار اینهه غوغا بپاست  ، کارهای نابجاست ،چون هوا روش شود

گوئیا چیزی نبوده هیچ جا ،خیلی چیزهای دگر هم هست  سانسور می کنیم.

 

 

 

 

+ نوشته شده در  دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:,ساعت 8:28  توسط جمشید 

اگر چه عاشقی حال خوشی نیست

بلاخر سریال زمانه نیز تمام شد و مانند همه فیلم های ایرانی ،آخرش بخیر و خوشی تمام شد. به هر حال سریال نسبتا خوبی بود و ببنندگان زیادی داشت . داستان آن نیز می تواند برای بیشتر دختران و پسران جوان پند آموز باشد.  بدانند که: اگرچه عاشقی حال بدی نیست ولی ممکن است بد عاقبتی داشته باشد.

- ولی اگر دو طرف واقعا عاشق هم باشند حال بدی نیست!!!!!  تو تاریخ می نویسن :شیرین میشن ، فرهاد میشن وبه کوه می زنند. لیلی میشن ، مجنون میشن، قاطی می کنند ، بهم میریزند و...

- این هم شعر آخرش

اگرچه عاشقی حال خوشی نیست ولی ما خوش خوشک افتیم به دامش!!!!

+ نوشته شده در  پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,ساعت 7:22  توسط جمشید 

بده در راه خدا بده در راه علی

همین آقایانی که می آیند و تاریخ اسلام و شعیه را بیان می کنند می گویند امام علی(ع) می رفت و با دستان خودش در بیابانها چاه آب حفر  می کرد و درختان خرما می کاشت و سپس همه آنها را به فقرا و نیازمندان می بخشید. یا می گویند امام حسن بارها اموال خود را با محرومان تقسیم کرده و یا فلان امام در گرمای روز بیل می زده و کشاورزی می کرده،  تا علاوه بر تامین مخارج زندگی خود به دیگران نیز کمک کند. آیا شده خودشان همانند آنان کار کنند و برای یکبار هم که شده اموالشان را بین محرومین تقسیم کنند؟؟  اکنون عده ای در حالی که دستانشان از برگ گل نازکتراست وهیچ ابزار کار و تولیدی را(همانند کارگران وکشاورزان) لمس نکرده اند . به شیوه های مختلف از کشاورزان و کارگران انتظار دارند کمک کنند به آنها در راه خدا !!!گویا این جریان کمک کردن برعکس شده و اینها برداشت وارونه ای از بزرگان دین دارند و یا دین امامان را دکان دستگاهی برای راحت طلبی و مفت خوری خود قرار داده اند و به انحاء مختلف می گویند بده در راه  خدا بده در راه امام. ( بگذریم از عده ای تکدی گر که آنها منظور نیستند)  

+ نوشته شده در  چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:1  توسط جمشید 

خوب درست می کنند!!!

به آب و رنگ و خال و خط ، چه حاجت روی زیبا را؟

خانم رفته آرایشگاه زنانه خودش درست کنه برای عروسی !!! ابتدا خانم آرایشگر به نسبت نزدیکی به عروس و داماد انتخاب می کنه که (درست کردن !!!)هر خانم چقدر هزینه داره !!! مثلا مادر و خواهر عروس و داماد ، بالای فلان قیمت(قمیت کلامی و زبانی ) و به ترتیب قیمت گذاری می کنند و بقول خودشان همه را خوب ، درست می کنند!!!( البته با گرفتن پول زیاد و حرف گزاف ) بعد از چند ساعت وقت تلف کردن ، وقتی خانمه بیرون  میاد به همه چی شبیه( گربه ،پلنگ ، خرگوش و...) الا آدمزاد: دیگر از هزینه درست کردن خود عروس بگذریم که تا می توانند، می چلانند.  وقتی که عروس از آرایشگاه بیرون می آید . شناخته نمی شود ،خود داماد نیز این موجود جدید رانمی شناسد این رسم ،فقط در برخی کشورها وجود دارد آنهم برای اینکه چند ساعت شکل یک آدم را تغییر دهند .  . اگر واقعا آنها درست می شوند چرا بعد از چند ساعت می روند آرایش خود را  پاک می کنند وسر وصورت خودشان می شویند تا دوباره به شکل اول دربیاید.

سوءاستفاده و فرصت طلبی اکثر آرایشگاههای زنانه و فروشندگان لوازم عروسی بخصوص لباس عروس جالب است!!

آنها همه را درست می کنند . درست !!!

 

+ نوشته شده در  دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:4  توسط جمشید 

سیاست چماغ و هویچ

یادش بخیر:  زمانهایی که بچه بودیم .اسم هویچ که می شنیدیم بیاد خرگوش و هویچ خوردن او می افتادیم و کیف     می کردیم  "حیونی نازی!!!

اما حالا چه ؟ اسم هویچ با چماغ همراه شده  و مداوم اون می شنویم  و در ذهن افراد مختلف تداعی های مختلف ممکن است رخ دهد. شاید به شرح ذیل :

جنگجو: بر می دارم یوراغ را           می شکنم چماغ را

خودم دارم هویچ را                      بدست میگرم باغ را

------------------------------------------------------------

ساده : ما که فقط چماغو دیدیم  پس کو هویچ!!!  نکنه خودشون خوردند!!!

----------------------------------------------------------------------------------

طماع: ای نامردا !  چرا هویچ  نشان مدید، تا مامباییم جلو   با چماغ می زند بریم عقب!!

---------------------------------------------------------------------------------

بدبین : ای بابا،  اینها هویچ ندارند. اگه داشته باشند هم ،به ما نمی دن ! حتما همان چماغشان شکل هویچه !!!

---------------------------------------------------------------------------------

سالخورده: ماکه دندون نداریم که هویچ بخوریم  لااقل چماغتون بدید تا عصای دستمون باشه

+ نوشته شده در  پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت 7:31  توسط جمشید 

آزاد در فرانسه

از سالیان سال است که در فرانسه این مهد آزادی !!!!! شلوار پوشیدن برای زنان ممنوع بود است و حتی نمایند زن مجلس فرانسه حق نداشت که با شلوار به مجلس وارد شود!!! . تا اینکه امروز 17/11/91 این قانون لغو شد و دیگر زنان نیز آزادند که شلوار بپوشند، یا نپوشند!!! قبلا این موضوع را من شنیده بودم ولی باور نمی کردم تا این امروز  بی بی با کمال افتخار اعلام کرد پوشیدن شلوار برای زنان فرانسه نیز آزاد شد.!!!! البته پوشیدن روسری همچنان ممنوع است. !!!!

   چه دنیایی داریم چقدر تفاوت فرهنگی :  در برخی کشورهای شرقی و اسلامی نداشتن شلوار و روسری برای زنان ممنوع است!!! ، و بالعکس در برخی کشورهای غربی ، داشتن شلوار و روسری ممنوع است !!!  نمی دانم آیا کسی از خانم ها هم سوال کرده که چطور می خواهند لباس بپوشید؟

+ نوشته شده در  سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:3  توسط جمشید 

برق را آب برد

یک کلمه جالب بیشتر در کشاورزی وجود دارد و برای همه نیز ضرب المثل شده است . اینکه می گویند.

" برق را آب برداشته" بیشترمعنای آن در کشاورزی زمانی است که آب جو،سیل یا آب سد زیاداست و سرریز میکند و از جاهای مختلف در خاک شکاف ایجاد میکند بطوریکه کشاورز هرچه تلاش می کند آنرا ببندد  آب از جا دیگری خاک را می شکافد و بیرون می رود .

این مثل مصداق برخی از دولت های قبلی و مخصوصا دولت اکنون جمهوری اسلامی است . بطوریکه یک روز اختیار قیمت مرغ از دستش خارج می شود . آنرا  ترمییم می کند. روزدیگر بازار سکه و ارز آشفته می شود . آنرا هنوز تثبیت نکرده  دوباره بازار مسکن و زمین و ماشین بهم می ریزد. ((و این ضرب المثل مصداق پیدا می کند که "برق را آب برداشته است ".))

+ نوشته شده در  دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:5  توسط جمشید 

غباری به جا مانده از زمین

غباری بجا از زمین مانده است                              بخاری زچرخ برین مانده است.

زگل خار مانده و از می خمار                                چه ها از، که ها  ، بر زمین مانده است

همین ریش و دستار و عرض شکم                       بجا از بزرگان دین مانده است.!!!!!!!!!!!!

 

دل مدام از خط و زلف یار می گوید سخن

هرکه سودایی شود بسیار می گوید سخن

نیست مانع چشم او را خواب ناز از گفتگو

آنچنان کو بیخودی بیمار می گوید سخن

در صف آزاد مردان کمتراست از جوز پوچ

هر سبک مغزی که از دستار می گوید سخن!!

نیست ساحل را ز راز سینه دریا خبر

وای بر مستی که از هشیار می گوید سخن

 

+ نوشته شده در  دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,ساعت 7:36  توسط جمشید 

آفتابه خرج لحیم

 

1- شده گاهی مثلا برای تعمیر  یک چیز یا وسیله ،چند برابر آنرا خرج کنید؟ مثلا برای تعمیر یک بشقاب چینی و ظرف پلاستیکی  وقت صرف کنید و چسب و سیم بزنید و آخرش هم قابل استفاده نباشد. به این میگن آفتابه خرج لحیم.

2- نابود کردن یک کالا یا یک وسیله برای تعمیر یا ساخت یک وسیله و یا کالای دیگر، و مشابه آن  :به این میگن عدم رعایت صرفه و صلاح

3- غرق کردن فرزند برای یاد دان شنا به او- فدا کردن یک دوست برای بدست آوردن دل یکی دیگر. رفتن بی اطلاع برای نجات چیز یا کسی از چاه یا آتش و... به این میگن خریت!!! حالا بیا و خر رونت را قورت بده !!!!!

+ نوشته شده در  یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:11  توسط جمشید 

همسران خسته

 

مرد گفت " از دست تو خسته ام ، عوضی " 

زن گفت " من هم همینطور"

مرد به فکر نوشتن داستانی افتاد با عنوان

" همسران خسته "

او در پایان داستان، سانحه ای آفرید که طی آن خود و همسرش دچار فراموشی شدند.

زن داستان را خواند و گفت " داستانت پایان زیبایی دارد."

مرد لبخندی زد و گفت "  و این پایان ، می تواند شروع خوبی برای ما باشد"

 

 

 

"مرد گفت دلم برایت تنگ شده عوضی"

" زن گفت منهم عوضی ، عوضی ، عوضی"

 

+ نوشته شده در  چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:35  توسط جمشید 

زاهد از کوچه رندان بسلامت بگذر

حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب

فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند

قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست

بوسه ای چند بیامیز به دشنامی چند

ای گدایان خرابات خدا یارشماست

چشم انعام مدارید ز انعامی چند

زاهد از کوچه رندان بسلامت بگذر

تا خرابت نکند صحبت بد نامی چند

عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو

نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

پیر میخانه چه خوش گفت بدردی کش خویش

که مگو حال دل سوخته با خامی چند

حافظ از تاب رخ مهر فروغ تو بسوخت

کامکارا ،نظری کن سوی ناکامی چند

 

+ نوشته شده در  چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,ساعت 8:36  توسط جمشید 

تعارفات

طنز تعارفات زیادی

    یکی از رسوم ایرانیان که در گذشته وجود داشته و هم اکنون هم کم و بیش وجود دارد تعارفات فرآوان هنگام ورود و خروج در جلو درب منازل یا مکانهای عمومی در مراسمات مختلف می باشد. البته آنچه بیشتر ملاحظه می شود این است که افراد پایین دست چه از لحاظ سن ، اقتصاد، ریاست و۰۰۰ در جلو درب به افراد بالادست تعارف می کنند . همچنین موقع نشست و برخاست نیز این تعارفات هست . مثلا اگر یک شخصی که در نظر دیگران بزرگتر است بخواهد بنشیند دیگران برمی خیزند و ...

 

ایرج میرزا که از نوادگان فتحعلی شاه قاجار می باشد درسال ۱۲۹۰هجری قمری در تبریز بدنیا آمده و در سال ۱۳۴۴ هجری قمری نیز در تهران بر اثر سکته قلبی در گذشته است . موضوع ورود و خروج افراد و اشخاص را شعر گونه به طنز بیان کرده است ، که بشرح ذیل می باشد.

یارب این عادت چه می باشد که اهل ملک ما

گاه بیرون رفتن از مجلس  زدر ،رم می کنند

جمله بنشینند با هم خوب و برخیزند خوش

چون به پیش در رسند از همدگر رم می کنند

همچنان در موقع واردن شدن در مجلسی

گه زپیش رو ،گهی از پشت سر رم می کنند

در دم در، این یکی برچپ رود آن یک به راست

از دو جانب دوخته بر در نظر،  رم می کنن

اینکه وقت رفت و آمد بود، اما این گروه

در نشستن نیز یک نوع دگر رم می کنند

گویی اندر صحنه ی مجلس فنر بنشانده اند

چون یکی پا می نهد روی فنر رم می کنند

از برای رنجبر ، رم مطلقا معمول نیست !!

تا توانند از برای گنجور(ثروتمندان) رم می کنند

 

+ نوشته شده در  دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:59  توسط جمشید 

واژها و ریشه ها

زپرتي :
واژة روسي Zeperti به معني زنداني است و استفاده از آن يادگار زمان قزاق‌هاي روسي در ايران است.
در آن دوران هرگاه سربازي به زندان مي‌افتاد ديگران مي‌گفتند يارو زپرتي شد
و اين واژه کم کم اين معني را به خود گرفت که کار و بار کسي خراب شده و اوضاعش به هم ريخته است.
هشلهف :
مردم براي بيان اين نظر که واگفت (تلفظ) برخي از واژه‌ها يا عبارات از يک زبان بيگانه تا چه اندازه مي‌تواند نازيبا و نچسب باشد، جملة انگليسيI shall have به معني من خواهم داشت را به مسخره هشلهف خوانده‌اند تا بگويند ببينيد واگويي اين عبارت چقدر نامطبوع است!
و اکنون ديگر اين واژة مسخره آميز را براي هر واژة عبارت نچسب و نامفهوم ديگر نيز (چه فارسي و چه بيگانه) به کار مي‌برند.
چُسان فسان:
از واژة روسي Cossani Fossani به معني آرايش شده و شيک پوشيده گرفته شده است.
شر و ور:
از واژة فرانسوي Charivari به معني همهمه، هياهو و سرو صدا گرفته شده است.
اسكناس:
از واژة روسي Assignatsia که خود از واژة فرانسوي Assignat به معني برگة داراي ضمانت گرفته شده است.
فکسني:
از واژة روسي Fkussni به معناي بامزه گرفته شده است و به کنايه و واژگونه به معناي بيخود و مزخرف به کار برده شده است.
نخاله:
يادگار سربازخانه‌هاي قزاق‌هاي روسي در ايران است که به زبان روسي به آدم بي ادب و گستاخ مي‌گفتند Nakhal
و مردم از آن براي اشاره به چيز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کرده‌اند.
 

+ نوشته شده در  دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت 7:33  توسط جمشید 

طنز اجتماعی

به نقل از یک دوست:

دیروز سوار تاکسی شدم و در صندلی جلو نشستم. چند دقیقه بعد راننده تاکسی یک خانم با پسر بچه (دو سه ساله اش) را سوار کرد.

پسرک مدام نق می زد که برایم باید تفنگ بخری  و مادرش به او می گفت، ساکت ! تا اینکه پسرک با لحنی تحدید آمیز به مادرش گفت : اگر تفنگ نخری به این آقاها (منظورش من و راننده تاکسی )می گم ، مادر با تحدید او را زد. پسرک با صدای بالا گفت: آقا مامانم دیشب گوز داد من هم شنیدم !!!!!. مادر قرمز شد و فورا تقاضای پیاده شدن از تاکسی را کرد .و تاکسی توقف کرد . زن با عجله درب سمت چپ تاکسی را باز کرد . باز کردن درب تاکسی همان، و برخورد یک موتور با درب تاکسی همان، راننده تاکسی دست بر سرزنان  پیاده شد، و در حالی که می گفت : خواهر این چه کاری بود(منظورش بازکردن درب تاکسی از سمت چپ) . آخه من هم گوز می دهم ، تو هم می دهی ، احمدی نژاد هم میدهد اینکه عصبانیت ندارد.

+ نوشته شده در  پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:45  توسط جمشید 

گریزانم از این مردم

 

" گريزانم از اين مردم كه با من ،به ظاهر همدم و يكرنگ هستند
ولي در باطن از فرط حقارت ،به دامانم دو صد پيرانه بستند "

 

---------------------------------------------------------------

انتقاد  هم باد مانند باران  آنقدر نرم باشد تا بدون خراب کردن

ریشه موجب رشد و شادآبی شود.

---------------------------------------------------------------

اگر شروع به قضاوت مردم کنید ، گذشته از اینکه مورد قضاوت

واقع می شوید ، وقتی برای دوست داشتن آنها نخواهید داشت.

-------------------------------------------------------------------

+ نوشته شده در  پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:37  توسط جمشید 

خود خواه

یکنفر هر کاری که انجام می داد یا هرچیز می گرفت ، می گفت ما که مثلا( خوردیم ، یا مثلا گرفتیم ، یا مثلا بردیم .)کون لق دیگران  مردم او را فردی خودخواه می دانستند که فقط در فکر خودش است تا بتواند زیر آبی می زند و می گوید کون لق باقیه  . تا اینکه یک روز آشنایان و مردم محل متوجه شدند که او مرده است . و چند روز است که او را خاک کرده اند. 

        برخی از مردن او خوشحال و برخی هم باور نمی کردند. بلاخر به توافق رسیدند که بروند سرخاکش و بجای فاتحه ، بگویند کون لقت که مردی . وقتی رسیدن سرخاکش دیدند روی سنگ قبرش این شعر را نوشته اند :

ما که رفتیم زین جهان                           کون لق دیگران !!!!

هم خندید و گفتند این لعنتی بعد مرگش هم  روی حرفش است و آنرا تکرار می کند.

+ نوشته شده در  چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:51  توسط جمشید 

دعا برای پسرک

 

خداوندا… اگر یک نگاهی به من بیاندازی، می‌بینی که دست‌هایم را تا جایی که استخوان‌های کتفم اجازه داده به سمت درگاهت دراز کرده‌ام و دارم دعا می‌کنم… برای خودم که نه… برای پسرم… آخر می‌دانی چیست؟ اوضاع دنیا خیلی خراب شده… آن‌روزی که تصمیم گرفتیم بچه‌دار بشویم، هنوز چمن‌زار دنیا، لجن‌زار نشده بود… گفتیم بچه می‌آید، دور هم هستیم… تخمه می‌شکانیم، چایی می‌خوریم،  تام و جری می‌بینیم، و… آن روز هنوز به اقتصاد دنیا ریده نشده بود (خدا ببخش دهن لقی من را)… کلا “خرهای” دنیا اینقدر زیاد نبودند… حالا که دنیا را داری مثل شربت خاکشیر با قاشق به هم میزنی، به فکر پسرک ما هم باش…

خداوندا… اول از همه لطفا سلامتی را ازو دریغ نکن… این دیگر کم خرج ترین درخواست ممکن است… نه لازم است بابت اجابت آن سر  دیگری را زیر آب کنی و نه لازم است یک کیسه پول از آن بالا پرت کنی پائین (حالا اگر انداختی هم که دست مریزاد)… آمین…

خدایا… دوران بچگی‌اش را کشدار و طولانی بفرما… من اصلا نمی‌فهمم چرا این دوره را اینقدر کوتاه کرده‌ای و در عوض دوران سنگلاخ زندگی بزرگسالی را، اینقدر طولانی کرده ای؟ آیاوقت تجدید نظر نرسیده؟ آدم‌ها هر گهی که به دنیا می‌زنند، بعد از دوران بلوغ فکری و جسمی‌شان است… پس فربان دستت یا این را  مرتفع کن یا تعریف “بلوغ” را دگرگون بفرما…آمین…

   بارالها… یک شغل شرافتمندانه  برایش دست و پا بفرما… جوری باشد که با آن زندگی کند… نه اینکه هر روز صبح ساعت شش که از خواب بیدار می‌شود تا سرکار برود، اول سه چهار تا فحش به والدین حواله بدهد که چرا و به چه اجازه‌ای او را بدنیا آورده اند . از شغل قضاوت هم دورش کن حتی اگر ماهی نه میلیون تومان هم درآمد داشته باشد (اگر واقعا نه میلیون است، خیلی دورش نکن)… از سیاست دورترش کن حتی اگر ماهی ۱۸میلیون کاسب شود… خودت بهتر می‌دانی که هیچ ساست بازی  با عزت نمرده است… پس دورش بفرما حتی اگر شده با پس‌گردنی… آمین…

خداوندا… فرصت تجربه کردن عاشقی را به او بده… نشود مثل برخی آدمها که بی خبر به دنیا آمدند و بی‌لذت عشق، از دنیا رفتند(تهمت بی عشق بیفته گردنش)… که اصلا نفهمیدند فلسفه دنیا سر چه چیزی بوده و هست… خودت می‌دانی که چه می‌گویم بارالها؟… فرصت بده وامتحانش کن، شکست بخورد، دوباره امتحان کند تا آخر سر ،به خوردش برود و هیچ وقت حسرتش را نخورد… آمین…

خدایا… می‌دانم که دنیا دار مکافات است… اما گفتم شاید بشود یک عجز و لابه‌ای اینجا بکنم و من را از قصاص دور کنی… نشود که همان کاری که من با پدرم کردم و از او دور شدم و خودم را از او محروم کردم، پسرک هم با من بکند… این را خیلی جدی می‌گویم… حتی اگر خواستی آن دعای قضاوت و سیاست را پس بگیرم و این را اجابت کن…ها؟ چطور است؟…آمین به هر حال…

بارالها… به مثابه یک لنز “سوپر واید”، دیده و فکرش را وسیع کن و از تنگ نظری (به مثابه یک لنز زوم) دورش کن… به او حالی عطاکن که life is too shortو سخت گرفتن‌اش، سخت‌ترش می‌کند… در ضمن کاری کن که فکرش مرز نداشته باشد و هیچ عرفی جلودار آن نشود… آمین…

خداوندا… هنوز خیلی درخواست های دیگری دارم .اما شاید حوصله دعاهای خیلی طولانی را نداشته باشی.. پس خلاصه میکنم: خدایا شرافت و صداقت و مهر و محبت و فداکاری را تا حدی که مردم پررو نشوند، به او عطا کن و از آن به بعد هم به او جسارت و شجاعت و یک رگه پدرسوختگی‌ جهت نشاندن همان مردم بر سر جایشان ،عطا بفرما… آمین یا رب العالمین

(خدایا اگرواقعا یک شغلی هست که ماهی نه میلیون درآمد داشته باشه؟ می‌خواهی به خودم عطا بفرما… ببیمنم چطوره است … آمین)

 

+ نوشته شده در  سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:58  توسط جمشید 

توصیه به دختران

 

خانم ها از ازدواج با این آقایون بپرهیزید !

نوع اول: مرد خودخواه و متعصب افراطی
این نوع مرد ممکن است برای زن چهار مشکل بزرگ ایجاد کند : اختلاف عقیده ی دایمی ، نزاع همیشگی ، عصبی بودن و سختی معاشرت!
نوع دوم: مرد عصبی مزاج
این نوع مرد ، در واقع یکی از انواع مردانی است که دکتر آدامز اصلاً سخن گفتن با آنها را نیز برای دختران خطرناک می داند. چنین مردانی که روحی عصبی دارند با همسر خود سر کوچک ترین مسأله نزاع و مشاجره ی سختی می کنند و یک زندگی شیرین و مفرح را به کام همسر بدبخت و بچه های بیگناه و حتی آشنایان دور و نزدیک تلخ می سازند!
نوع سوم : شوهر سختگیر و بی گذشت در امور مالی
شوهری که در امور مالی زن بسیار سختگیری می‏کند و سر سوزنی گذشت ندارد ، به درد زندگی نمی خورد. البته مقصود این نیست که باید زن بی اجازه ی شوهر هر چه می‏خواهد خرج کند ، بلکه دکتر آدامز معتقد است که بیشتر مشاجراتی که در خانه روی می ‏دهد فقط بر سر پول است. حال آنکه در اصل نباید چنین باشد ، خیلی از زن و شوهرها چندان که به پول اهمیت می دهند، هرگز برای تربیت بچه ها ارزش قایل نیستند، البته زن و شوهر به واسطه ی پول مشاجره نمی کنند، بلکه در اکثر اوقات طریقه ی خرج کردن آن است که موجب سر و صدا و نزاع ایشان می‏گردد. پس زنی که به خوبی مدیریت خانه را انجام می‏دهد، پول را با حساب و کتاب و مناسب خرج می‏کند و یک شاهی را هم حرام نمی کند و باز مورد شماتت و سختگیری شوهر قرار می گیرد، حق دارد گلایه مند باشد.
نوع چهارم : مردی که سریع و آسان دروغ می گوید!
شوهرانی که برای پیشرفت مقاصد خود ، دروغ های کوچکی می گویند و یا گاه این کار را برای تمسخر همسر خود انجام می‏دهند. بالاخره یک روز کارشان به دادگاه خانواده می کشد. این گروه مردان همواره در دنیایی از وهم و خیال در پروازند و معمولاً فراموشکار هم می‏شوند و تمام دروغ هایی را که گفته اند از یاد می برند چون از قدیم گفته اند که «دروغگو همیشه فراموشکار است!
نوع پنجم : مردان فراری از میدان مبارزه!
پنجمین گروه مردانی هستند که از موانع و مشکلات فراری هستند و به جای اینکه از مشکلات زندگی استقبال کرده و در رفع آن کوشا باشند ، فرار را بر قرار ترجیح می‏دهند. طبیعی است مردانی که حاضر نیستند به جنگ موانع و مسایل زندگی بروند و همواره میدان مبارزه را ترک می گویند، در زندگی زناشویی هم برای همسر خود تکیه گاه مناسبی نخواهند بود.
نوع ششم : مردان نامنظم و بی ادب در نزاکت!
ازدواج با مردان نامنظم و به دور از ادب و نزاکت نیز به صلاح نیست. بی نظمی خواه در تعیین وقت ، خواه در لباس و غذا و یا هر چیز دیگر، شما را از زندگی بیزار می‏کند.
نوع هفتم : مردانی متعلق به خویشاوندان خود!
شوهری که فقط به اقوام و خویشان خودش تعلق دارد نیز از جمله شوهرانی است که ابداً به درد شما نمی خورد. چون این گونه مردان اصلاً به شما متعلق نیستند و از آن دردانه های عزیز کرده ی پدر و مادر خود هستند که می خواهند همیشه کنار آنها باشند . پس چه وقت می‏تواند به شما رسیدگی کند، چه وقت فرصت حرف زدن با شما را دارد؟ سرپرست انیستیتو راهنمایی ازدواج اعتقاد دارد که زندگی با این نوع مردان، همواره اختلاف در منزل به وجود می آورد و حرف‏های بی مورد و بی ارزش همیشه در منزل شما منعکس می‏شود که به دنبال خود دعوا مرافعه خوهد آورد.
نوع هشتم : مردان راحت طلب!
شوهر راحت طلب، از جمله خطرناکترین مردان جهان خلقت است . مردی که بی هدف و بیهوده پشت شیشه رستورانی نشسته، از پنجره بیرون را تماشا می کند و پک به سیگارش می زند و وقت کشی می کند، یا مردی که در خیابان بدون برنامه مشغول قدم زدن است و یا با اتوبوس به اول خط و آخر خط می رود و مردم را تماشا می کند و با آسودگی خاطر وقت خود را بی سبب تلف می کند، موجودی است که خوشبختی در کنار او امکان ندارد، بلکه اساساً زندگی با چنین مرد راحت طلب و بی درد و سهل گذرانی به هیچ وجه صلاح نیست
+ نوشته شده در  دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:,ساعت 9:40  توسط جمشید 

دارا جهان ندارد سارا زبان ندارد

 

دارا جــــهان نــــدارد، ســــارا زبـــان ندارد

 *** 

بـــابــــا ستــاره اي در هــفــت آسـمان ندارد

***

كارون ز چشمه خشكيد، البرز لب فرو بست

***
حتــــي دل دمــــاوند، آتـــشفــــشان نـــدارد

***
ديـو سيـاه دربنـد، آسـان رهيـد و بـــگريخت

***
رستــــم در ايـــن هيــاهو، گرز گران ندارد

***
روز وداع خـورشـيد، زايـنده رود خشـكيد

***
زيــــرا دل ســـپاهـــــان، نقش جــــهان ندارد

***
بر نــــام پــــارس دريـــا، نــامي دگر نــهادند

***
گويــــي كــــه آرش مـــا، تير و كــمان ندارد

***
دريــــاي مازنـــــي ها، بر كـــام ديگران شد

***

نــــادر، ز خـــاك برخيز، ميــهن جوان ندارد

***
دارا كـــــجاي كـــــاري، دزدان ســـــرزمينت

***
بر بيــــــستون نويسنــــد، دارا جـــهان نــدارد

***
آيــــيـــم به دادخــــواهــي، فريادمان بــلند است

***
امــــا چــــه سود، اينجــــا نوشـــيروان ندارد

***
ســـرخ و سپــيد و سبز است اين بيرق كياني

***
امـــــا صــــد آه و افسوس، شير ژيان ندارد

***
كــــو آن حــــكيم توسي، شـــهنامه اي سرايد

***

شــــايد كـــه شــــاعر مــــا ديــــگر بيـــان ندارد

***
هرگــــز نــــخواب كوروش، اي مهـــر آريايي

***
بـــــي نام تو، وطــــن نيز نــــام و نــــشان ندارد

 

+ نوشته شده در  شنبه 25 شهريور 1391برچسب:,ساعت 8:55  توسط جمشید 

زندگی کن

زندگی کن !

 

شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو. ..
نرمش کن. بدو. کم غذا بخور.
زیر بارون راه برو. گلوله برفی درست کن.
هر چند وقت یک بار نقاشی بکش.
در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن.
سفید بپوش.
آب نبات چوبی لیس بزن.
بستنی قیفی بخور.
به کوچکتر ها سلام کن.
شعر بخون. نامه ی کوتاه بنویس.
زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش.
به دوست های قدیمیت تلفن بزن.
شنا کن.
هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن.
خواب ببین.
چای بخور و برای دیگران چای دم کن.
جوراب های رنگی بپوش.
مادرت رو بغل کن. مادرت رو ببوس.
به پدرت احترام بذار و حرفاش رو گوش کن.
دنبال بازی کن. اگر نشد وسطی بازی کن.
به برگ درخت ها دقت کن. به بال پروانه ها دقت کن.
قاصدک ها رو بگیر و فوت کن. خواب ببین.
از خواب های بد بپر و آب بخور.
به باغ وحش برو. چرخ و فلک سوار شو. پشمک بخور.
کوه برو. هرجا خسته شدی یک کم دیگه هم ادامه بده.
خواب هات رو تعریف نکن. خواب هات رو بنویس
بخند. چشم هات رو روی هم بگذار.
شیرینی بخر.
با بچه ها توپ بازی کن.
برای خودت برنامه بریز.
قبل از خواب موهات رو شانه کن.
به سر خودت دستی بکش.
خودت رو دوست داشته باش. برای خودت دعا کن!
هرچند وقت یکبار قلبت را به فرشته ها نشان بده و از آنها بخواه قلبت را معاینه کنند.
که به اندازه ی کافی ذخیره شادمانی در قلبت داری یا نه!!
اگر ذخیره ی شادمانی هایت دارد تمام می شود ، پشت پنجره برو و به آسمان نگاه کن. آنقدر منتظر بمان و به آسمان نگاه کن تا بالاخره خداوند به تو نگاه کند، آن وقت صدایش کن؛
او حتماً برمی گردد و به تو نگاه می کند و از تو میپرسد که چه می خواهی؟؟!
حرفتو صریح و ساده و رک بگو.
از او بخواه به تو نفس، پشمک، چرخ و فلک، قدم زدن، کوه، سنگ، دریا، شعر، درخت... تاب، بستنی، سجاده، اشک، حوض، شنا، راه، توپ، دوچرخه، آلبالو، لبخند، دویدن و ... عشق... بدهد.
و
دیگران را فراموش نکن

زندگی یک مشکل است با آن روبرو شو.

زندگی یک معادله است موازنه کن

زندگی یک معما است آن را حل کن.

زندگی یک تجربه است آن را مرور کن.

زندگی یک مبارزه است قبول کن.

زندگی یک کشتی است با آن دریا نوردی کن.

زندگی یک سوال است آن را جواب بده.

زندگی یک موفقیت است لذت ببر.

زندگی یک بازی است برنده و پیروز شو.

زندگی یک هدیه است آن را دریافت کن.

زندگی دعا است آن را مرتب بخوان.

زندگی یک دوربین است سعی کن با صورت خندان و شاد با آن روبرو بشی .

زندگی آغاز یک راه است بسوی افتخار و سربلندی، یا انحراف و سرافکندگی.

زندگی دشتی است که سبزه های آن نمایانگر زیبایی اند و دریایش نشان از عمر دارد بلندیهای آن شدائد زندگی است و سرانجام پاییزش فانی بودن این دنیا را به نمایش میگذارد.

زندگی پازلی از ترکیب همین ثانیه هاست.

زندگی نتیجه ای است که از حل معمای ثانیه ها حاصل می گردد.

زندگی تئاتری است در حد واقعیت و ما بازیگران واقعی این تئاتر هستیم.

زندگی ترکیبی از تنوع است، پس متنوع اش ساز.

زندگی برد و باخت نیست، بردن در عین باختن است.

و چه زیبا :
مفهوم زندگی در نهاد خودش نهفته است،  پرتو عمر چراغی ست که در بزم وجود،  به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است. ...

و در آخر:

زندگی
با همه ناملایمات اش دوست داشتنی است چون هدیه ای از جانب پروردگار است ...

 

+ نوشته شده در  سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:,ساعت 14:7  توسط جمشید 

دمکراسی در امریکا فقط از میان دو حزب

 

سالهای متمادی است که در امریکا، قدرت و حکومت میان دو حزب دست بدست می گردد و هیچ نیروی

مستقلی تاب و توان و مجال حضور در انتخاب را ندارد و نخبگان و دانشگاهیان بایستی بنشنند و تماشا

کنند تا ریاست جمهوری بوش پدر  و سپس هشت سال ریاست جمهوری بوش پسر که هر دو از جنگ

طلبان حزب جمهوری خواه هستند.به پایان برسد( پیشنهاد دارم در ایران و سایر کشورهایی که از جنگ

طلبی این پدر و پسر آسیب دیده اند در ویرانه هایی که آنان ایجاد کرده اند مجسمه های بزرگی بعنوان

"مجسمه شرارت" از بوش پدر و پسر ایجاد کنند.تا جهانیان دمکراسی امریکا را بهتر ببیند)و سپس

نوبت به حزب دمکرات و ریاست جمهوری کلینتن می رسد و هشت سال او که تمام می شود ،

 در ادامه همسرش هیلاری کلینتن  سیاست او را دنبال کند. و این سیکل دست بدست شدن

قدرت بین افراد بخصوصی در بالای حزب ادامه داشته و همچنان ادامه خواهد داشت .

+ نوشته شده در  پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:,ساعت 12:41  توسط جمشید 

آنکس که بداند و نداند که بداند

آنکس که بداند و بداند که بداند      اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند      بیدارش نمایید که بس خفته نماند
آنکس که نداند و بداند که نداند      لنگان خرک خویش به منزل برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند      در جهل مرکب ابدالدهر بماند

درکشورما وضع چنین است بدانید:

آنکس که بداند و بداند که بداند      باید برود غاز به کنجی بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند     بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند      با پارتی وبا پول خر خویش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند      برپست ریاست ابدالدهر بماند
 


 

دلنوشته دختران مجرد :
از کلاس اول خواندیم آن مرد آمد ! آن مرد با اسب آمد !
ما که ترشیدیم ، مرتیکه با خر هم نیامد و باز هم بابا نان داد !

+ نوشته شده در  دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:,ساعت 7:50  توسط جمشید 

تیپ جوانان ایرانی از صد سال گذشته






+ نوشته شده در  دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:,ساعت 7:37  توسط جمشید 

نتیجه کار و تلاش

نتیجه کار و تلاش

 

 

سال زراعی ۹۰-۹۱ نیز رو به پایان است . اگر چه در این سال زحمات زیادی در کشاورزی و زنبورداری و۰۰۰ غیره متحمل شدم .اما حالا که فصل برداشت است ، علاوه بر کسب تجربه مفید در این زمینه ،می توان گفت ، قسمتی از زحمات نیز بخصوص در بخش زنبورداری با برداشت (متوسط) عسل جبران شد. امسال با توجه به بارندگی های خوب بهاری سال خوبی برای زنبور داران است . برای کشاورزان نیز بخصوص در بخش محصولات درختی مثل پسته و... سال پر باری می باشد. امیدوارم که محصول امسال بتواند قسمتی از زحمات این قشر محروم جامعه کشاورزی را جبران نماید. البته باز هم دلال ها و واسط ها و تجار بیشتر ازهمه سود خواهند برد زیرا قیمت محصول برای مصرف کنند همچنان سه برابر قیمتی است که واسط ها دست به دست از کشاورزان  و تولید کنندگان خریداری می نمایند . امیدوارم روزی برسد که تولید کنندگان و کشاورزان خودشان بتوانند محصول خود را مستقیم بدست مصرف کنندگان برسانند تا دسترنج خود را خودشان و مصرف کنندگان واقعی استفاده کنند،نه واسط های بی رحم و طماع. 

+ نوشته شده در  یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:,ساعت 8:28  توسط جمشید 

اخلاق ما ایرانی ها

اخلاقیات ما ایرانیها !  

 

 

مهموني مي ديم اونهايي که دوست داريم و نداريم رو دعوت مي کنيم. يواشکي به لباساي اونهايي که دوست نداريم مي خنديم. بعد که رفتند با دوستهاي خودمونيمون مي شينيم به حرفهاشون مي خنديم! توي مهموني واسه همديگه جوک ترکي مي گيم! جوک لري مي گيم! اصفهاني ها رو مسخره مي کنيم. مي گيم کاشوني ها ترسواند! رشتي ها بي غيرتند! کردها متعصب هستند! آباداني ها لاف مي زنند!


پايين شهريها رو آدم حساب نمي کنيم! مرز بين پايين شهر و بالاي شهر رو هم خودمون تعيين مي کنيم! اونها که از قلهک پايينتر رو قبول ندارند شيک ترند! وقتي يکي از فاميلهامون شهرستان زندگي مي کنه و ما يهويي از دهنمون مي پره فوري توضيح مي ديم که طرف بخاطر شغلش که مدير فلان کارخونه است اونجا زندگي مي کنه!


بشقاب و ليوانهاي فرانسوي مي خريم! لوسترهاي ساخت چين مي خريم! شکلات آيدين هديه نمي بريم چون ايرانيه کلاسش پايينه!


موقعي که اتوبوس مياد حمله مي کنيم! اگه اوضاع بحراني بشه با آرنجمون مي زنيم به کناريها راه رو باز مي کنيم! آخه خسته هستيم بايد زودتر بريم خونه! وقتي کسي نباشه هم همين که مي شينيم با ماژيک پشت صندلي ها يادگاري مي نويسيم که دفعه ديگه که سوار شديم به دوستامون هنرمون رو نشون بديم!


شب چهارشنبه سوري ترقه پرت مي کنيم پشت پاي زن همسايه که وقتي پريد بخنديم! وقتي تيم فوتبال مورد علاقه امون توي مسابقه مي بازه شيشه اتوبوس واحد رو مي شکنيم! سيزده بدر گند مي زنيم به طبيعت! يعني هميشه اينکارو مي کنيم نه فقط سيزده بدرها!


فحش خواهر و مادر مي ديم به همديگه! به دين و مذهب! و عربها و غيره! اما تا يه مشكلي پيش مياد ميگيم يا فلان امام!! و در لوس آنجلس هم بيشتر سفره حضرت عباس باز ميکنيم تا توي تهران..


ما همه مادرزادي سياستمدار به دنيا اومديم اما استراتژي تک تکمون با همديگه و با تمام دنيا متفاوته براي همين در هيچ موردي باهم توافق نداريم و بازهم به هم فحش مي ديم! سه تا که ميشيم پنج نظر متفاوت داريم و هممون خيال ميکنيم حق داريم.


ما به اجدادمون خيلي احترام مي ذاريم! مخصوصاً داريوش و اينها! وقتي سر قبرشون ميريم حتماً يه يادگاري هم با هرچي که دستمون باشه روي در و ديواراش مي کنيم! ما امام زاده مي سازيم! بعد پول مي ندازيم و از امام زاده مي خوايم که مشکلاتمون رو حل کنه!


ما روز عاشورا تاسوعا نذري مي ديم! اما براي اينکه زعفرون گرونه روي پلو گلرنگ مي ريزيم!


ما احتمالاً غير از شمال ایران و مشهد جاي ديگه اي از ايران رو نديديم اما حتماً دوبي رفتيم و فروشگاه عرض الهدايا رو ديديم! بي برو برگرد هم يه عکسي توي صحرا روي شنها گرفتيم که به همسايه ها نشون بديم!


ما رانندگيمون حرف نداره! رانندگي بدون فحش و فضيحت برامون معني نداره! چراغ راهنمايي عابرپياده، موتورسوار هاي آدمخور ...... فقط يک کلمه از هر مورد کافيه !


ماها سينما نمي ريم و عوضش عشق مي کنيم قبل از اينکه فيلم روي پرده سينما بره ما سي ديشو ببريم خونه!


ما - مخصوصاً لوس آنجلسي هامون- وقتي کانال تلويزيوني درست مي کنيم يا همینطوري آب دوغ خياري ميارندمون توي يه برنامه اي مجري بشيم يا گزارش بديم يا خداي نکرده به عنوان کارشناس حرف بزنيم از هر سه تا کلمه اي که مي گيم چهار تاش انگليسيه اونهم با هزار تا عشوه و ناز و غمزه شتري و صد البته تلفظ صد درصد غلط !


ماها عاشق رقص عربي هستيم! هرچي هم سنمون ميره بالاتر علاقه امون به اين رقص که تا ابد يادش نميگيريم هي بيشتر و بيشتر ميشه و اصرار مي کنيم که بايد توي همه مهموني ها هنرمون رو نشون بديم!البته دوستان خيلي اصرار مي کنندا وگرنه ماها همه خجالتي هستيم و رقصمون نمياد.


ما توي خيابون زل مي زنيم به زن ها! کوچيک يا بزرگ مهم نيست! مهم اينه که وقتي خانومه نزديک شد حتماً يه متلک آبدار نثارش کنيم ......... ما از اينکارا خيلي مي کنيم!


به آذري ها متلک ميگيم، اونارو مسخره ميکنيم و براشون جوک ميسازيم ولي بهترين دوستامون آذري هستن!



اما سه چيز براي ما خيلي مهمه:


يک:
ما هيچ وقت اجازه نخواهيم داد که روي هيچ نقشه اي خليج فارس به خليج عربي تبديل بشه!


دو: حواسمون هست که هرجا اسمي از فيلم سيصد برده شد اعتراض کنيم نامه بنويسيم طومار اينترنتي امضا کنيم که چرا قيافه ما ايرانيها رو اينقدر وحشتناک کشيدند! آخه ما ايرانيها اونقدرا هم وحشتناک نيستيم!

سه: دولت کشورمون بايد مثل دولت سوئد و نروژ باشه.. دموکرات / عشقي / مهربان. با يک شرط: ما همون "آدم" هايي که در بالا گفتيم بمونيم!!!

 

 

+ نوشته شده در  پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,ساعت 12:11  توسط جمشید 

نادر شاه افشار

      

 نادرشاه که در اوضوع نابسامان ایران و هجوم بیگانگان بخصوص اشرف افغان با فرماندهی و دلیری خود نه تنها بیگانگان را از مرز های ایران دور کرد، بلکه مرز های ایزان را به هند تا روم افزایش داد.

 

گویند پادشاه روم که به نیروی فراوان لشکر خود مغرور بود ، نامه ای به نادرشاه ایران (بشرح ذیل)نوشت و در آن نادر را تهدید کرد.

که شعر گونه آن بدین شرح است :

چو خواهی قشونم نظاره کنی                    سحرگه نگه بر ستاره کنی

چنانت بکوبم به گرز و گران                         که یکسر روی تا به مازندران

 

نارشاه درجوابی کوبندنوشت:

چو صبح سعادت نمایان شود                   ستاره زپیشش گریزان شود

عقاب شکاری نترسد زبوم                     دو مرد خراسان دوصد مرد روم

 

نادر شاه که سرداری  دلیر بود تمامی دشمنان ایران را به وحشت انداخت و باعث شد که تا مدتها فکر حمله به ایران را از سر بدر کنند . اما نادر فرمانده وسردار جنگی بود و در کشور داری و اقتصاد و سازندگی سر رشته ای نداشت که متاسفانه این موضوع باعث شده که فتوحات او سازندگی و آبادانی زیادی در بر نداشته باشد. و بد بینی او به اطرافیان و کور کردن فرزندش باعث شد تا اطرافیانش  از ترس کشته شدن به او حمله کنند و او را ترور کنند و بدینگونه پرونده این دلیر جنگجو با ناکامی بسته شد.

 

+ نوشته شده در  دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت 7:57  توسط جمشید 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد